مهدیــــــــــــــــــــــار

به دل مامانی خوش اومدی

1393/6/9 9:20
نویسنده : مامان الهه
312 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم

دو ماه از زندگی مشترک من و بابا رضات میگذشت که زمزمه ی اومدن تو تو زندگی مشترکمون بین من و باباییت اومد وسط

من تصمیم جدی نداشتم ـخه میگفتم خیلی زوده وای باباییت انگار تصمیمش جدی بود....

تا اینکه عید امسال رفتیم شهرستان خونه ی مامان بزرگت(مامان بابا رضا) من اونجا نصف شبی یه حالتی شبیه حالت مصمومیت بهم دست داد و حالم بهم خورد تا اینکه فرداش خوب شدم

برای بار دوم رفته بودیم خونه ی مامان بزرگت که سیزده رو هم همنجا بمونیم ولی عمه 3 من زنگ زد که بیایید بازم مثل هرسال دور هم باشیم چند سالیه که هر سیزده به در رو با عمه 3 من بیرون میریم

ماهم قبول کردیم و از شهرستان برگشتیم و با عمه 3 رفتیم شبستر و سه روز تعطیلات رو با اونا گذروندیم

اون روزا دل درد و کمر درد داشتم و شک داشتم که مهمون دلم باشی ولی دختر عمه ام میگفت که موقع خاملگی علائم پ شدن دیده میشه تا اینکه بعد تعطیلات دل درد من تموم شد و وقت پ شدنم یک روز عقب افتاد و من مطمئن شدم که تو دلمی آخه اصلا سابقه نداشتم عقب بیفته

دو روز بعدش رفتم بی بی چک خریدم و امتحان کردم ولی منفی دراومد و منم انداختمش سطل اشغال!!! 

شب که رفتم دستشویی یهویی دلم خواست بی بی چک صبح رو دوباره نگاه کنم یهو دیدم برخلاف صبح  دوتا خط ولی یکیش خیلی کمرنگ افتاده سریع به خاله الناز زنگ زدم و موضوع رو بهش گفتم اونم ذوق زده شد و گفت بذار چند روز بگذره دوباره امتحان کن

تا اینکه روز جمعه بعد از 5 روز از اون اتفاق دوباره امتحان کردم و دیدم مثبت شد و سریع به بابایی نشونش دادم ولی هیچ واکنشی نشون نداد!!!!!

شنبه هم رفتم و آزمایش بتا دادم و 726 شد و مطمئن شدم که تو دلم جا باز کردی

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نانا
17 مهر 93 2:43
خوش اومدی وروجک