مهدیــــــــــــــــــــــار

پسرم بدنیا اومد

1393/9/26 23:28
نویسنده : مامان الهه
360 بازدید
اشتراک گذاری

هشتم آذر وقت دکترم بود از اول صبح حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم از وقتی هم وارد ماه نهم شده بودم کل بدنم میخارید و جوش های بزرگی در همه جای بدنم دراومده بود طوری بدنم میخارید که گریه میکردم و شبها هم اصلا خواب نداشتم دکتر پوست هم رفته بوده بودم و گفته بود ممکنه شدیدتر بشه و از عوارض حاملگیه و از هر ده هزار نفر یه نفر مبتلا میشه و منم اون یه نفر بودم!!!!!

خلاصه دلم نمیومد برم دکتر و میخواستم موکولش کنم به روز دوشنبه هوا هم بارونی بود و شدید بارون میبارید به همسری گفتم بیا دنبالم بریم دکتر و اونم گفت که ماشین رو دادم دست برادرم و خودمم کلی کار دارم!!!!!!!!!! (آرزو به دل موندم یه بار به همسری برم دکتر یا سونو)

زنگ زدم به مطب و منشی برا ساعت 3 بعدازظهر وقت داد با مامانم رفتیم و نیم ساعت طو کشید تا نوبتم رسید تو این نیم ساعت فقط تو شکم وول میخوردی و لگد میزدی

نوبتم رسید و منم با کلی سوال وارد اتاق شدم اول از همه بدنم رو به دکترم نشون دادم و دکترم گفت بعد زایمان خوب میشی دراز کشیدم تا صدای ضربان قلب ت رو دکتر بشنوه یهو دکتر گفت چرا اینجور میزنه رنگش پرید و  بهم گفت به چپ بخابم بازم ناجور میزد بدون اینکه فشارم رو بگیره به نزدیکترین بیمارستان همراه نامه ای که نوشته بود فرستاد منم اول گفتم میخام خود شما عملم کنید گفت تا برسیم بیمارستان خودمون دیر میشه و ممکنه اتفاق بدی بیفته

از مطب که خارج شدیم فورا با همسرم تماس گرفتم که خودتو برسون به بسمارستان و بعدش به خواهرم زنگ زدم و گریه ام گرفت که سریعا برسونید خودتونو به بیمارستان

بیمارستان که رسیدم از اونجایی که نزدیکترین بیمارستان دولتی بود و شلوغ بود و انگار نه انگار که وضعیت من اورژانسیه و فورا باید عمل بشم 

به دختر عمه ام که کادر یکی از بیمارستانهای خصوصیه و تقریبا محل کارش نزدیک بیمارستانیه که دکترم معرفی کرده بود زنگ زدم و خودشو سریع رسوند و ائنجا و منو برد بیمارستان خودشون و ازم بچه نوار قلب گرفتن و گفتن که قلبش خوب میزنه و مشکلی نیس ولی از وقتی از مطب دکتر خارج شده بودم دیگه بچه تکون نمیخورد با خواهرم ج.اب نوار قلب رو بردیم دکترم و گفت که مشکلی نمیبینم ولی نمیدونم چرا تو مطب یهو اونجور نامیزان قلبش میزد منم تکون نخوردن بچه رو گفتم و نگرانیه اینکه اگه دوباره اونجور قلبش بزنه و اتفاقی بیفته رو گفتم و دکترم گفت برو بخاب بیمارستان تا بیام عملت کنم

و اینگونه شد که مهدیارم ساعت 8:25 شب شنبه شب هشتم اذر ماه که مصادف با تولد پسر خالت امیرعلی هست بدنیا اومد درست یک هفته زودتر از وقتی که دکتر گفته بود

و دلیل کم زدن ضربان قلب مهدیارم این بود که بند نافش دور گردنش گیر کرده بود  خدایا شکرت که بچه ام سالم بدنیا اومد

پسرم عزیزکم بدون شک بهترین لحظه ی زندگیم اتاق عمل بود که در پست بعدی توضیح خواهم داد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)