مهدیــــــــــــــــــــــار

اتاق عمل

1393/9/26 23:50
نویسنده : مامان الهه
432 بازدید
اشتراک گذاری

از مطب دکتر که خارج شدم هوا بارونی بود و نم نم بارون میبارید مامانم و همسری تو ماشین منتظر من و خواهرم بودن سوار ماشین که شدیم خواهرم به همسری گفت تبریک میگم امشب بابا میشی

اول رفتیم برادر شوهر رو از تو غذاخوری برداریم که رفته بود شام بخوره طفلک از ظهر با همسری درگیر من بود برادر شوهر رو برداشتیم و رفتیم به طرف بیمارستان

خواهرم همش دلداریم میداد که یه وقت نترسی و آرامش خودتو حفظ کن ولی من اصلا ترسی تو خودم نمیدیدم و فقط تو دلم سوره ی والعصر و توحید رو زمزمه میکردم

وارد بیمارستان شدیم بدون اینکه از مامانم و همسری خداجافظی کنم دیگه نمیتونستم برگردم و ازشون خداحافظی کنم چقدر تو اون لحظه دلم میخواست مامانم رو بغل بگیرم ازش حلالیت بطلبم افسوس....

با خواهرم وارد بخش شدیم و دکترم زودتر از ما رسیده بود و منتظر ما بود منو بردن اتاق تا لباسای مخصوص اتاق عمل رو بپوشم لباسارو که پوشیدم ازم بچه نوار قلب گرفتن و مشخص شد که بند ناف دور گردن بچه گیر کرده 

دکتری که ازم نوارقلب میگرفت بهم میگفت نگران نباشیا قلبش میزنه و جای نگرانی نیست ولی آرامشی که در درون من بود نمیذاشت که ترسی به سراغم بیاد دوباره سوره ی والعصر رو چندین بار تو دلم خوندم و روی ویلچر نشستم و منمو به اتاق عمل بردن 

دکترم اومد و باهام حرف زد و سعی کرد منو بخندونه و دلداریم میداد و میگفت چند دقیقه دیگه پسرتو میبینی و ازین حرفا...

آمپول بی حسی رو زدن و پاهام گرم شد و انگار سنگ بزرگی رو گذاشتن رو پاهام و نتونستم حرکتشون بدم 

دستامو بستن و پارچه ی سبز رنگی رو جلوم کشیدن و منم زیر زبونم والعصر ان الانسان لفی خسر ... رو زمزمه میکردم

به دکتری که بالای سرم نشسته بود گفتم خوابم میاد اونم گفت بخواب و منم چشامو بستم و منتظر پایان انتظار بودم

صدای گریه ی بهترین هدیه ی خدارو شنیدم و دکترم و پرستارو قربون صدقت میرفتن و میگفتن چقدر نازه و مامانیه و آرومت کردن منم با شنیدن صدای گریه ی نازنینت گریه ام گرفته بود 

تو رو  لای پتو پیچیدن و بهم نشون دادن ولی تو اون لحظه فقط حالت تهوع داشتم و نتونستم خوب تورو ببینم بهم آمپول زدن و حالت تهوع ام خوب شد و دکترم کارش تموم شد و و حدو نیم ساعت بعد منو بردن بخش  

دم در اتاق عمل خواهرم و همسری منتظرم بودن و منم فقط تنم بخاطر آمپول بی حسی میلرزید که بعداز اینکه رو تختم خوابیدم آروم شدم

نفسم ممنونم که افتخار مادر شدن رو بهم دادی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)